بهمن مردانی برای کشف راز آنچه بیست و پنج سال قبل باعث فرار او به خارج از کشور شده بود به ایران باز میگردد، خانواده رشید فرشباف، استاد مشهور طراحی فرش را در موقعیت تازهای قرار میدهد، موقعیتی بسیار عجیب.
آفتابپرست، داستان دو رفیق خفتگیر به نامهای جمال و منوچ است که عشق لاتی و سطح یک شدن در خفتگیری را دارند اما از بی عرضهگی و بدشانسی گیر پلیس میافتند و به زندان میروند…
در زمین، ناصر، خلافکار خردهپای بدشانس و شرطبند همیشه بازنده، میخواهد دست به آخرین و بزرگترین قمار زندگیاش بزند. تا قبل از آن، او باید خودش را از دست دشمنانی که به خونش تشنهاند پنهان کند….. در مریخ، لونا، بانوی زمینی-مریخی و مشاور املاک و امور اقامت مریخ، درگیر و دار مشکلات کار و زندگی […]
جاوید هیچکس نیست و هیچ آمار و شناسنامه ای ندارد. اما تمامِ وجودِ اَبرا و همه ی کس و کارِ عاطی ست. جاوید راهی ندارد جز اینکه در عشق و زندگی یاغی باشد.
خلاصه داستان : چهار نفر ناخواسته از یک صبح تا شب وارد یک ماجراجویی هیجانانگیز میشوند…
خلاصه داستان : روح انگیز به این نتیجه می رسد که بدبیاری های خانواده اش نتیجهی پشت گوش انداختن وصیت جدش است. برای همین به تکاپو می افتد تا نگارگری قدیمی را به هر قیمت به خانه برگرداند.
در همسایگی خانه جدید آقای طهماسب که به تازگی به آن نقل مکان کرده، یک سالن عروسی قرار دارد. بنابراین شخصیت های عروسکی جدیدی که اکثر آن ها کارکنان این سالن عروسی هستند به زندگی او اضافه شده و اتفاق های جذابی را رقم می زنند.
خلاصه داستان : «غلام» در جنوب ایران غواص است. یک روز «بهین» که بدهی سنگینی بالا آورده، از او کمک میخواهد. «غلام» که به «بهین» علاقه دارد تصمیم میگیرد به او کمک کند. اما حل مشکل «بهین» برای غلام دردسرهای زیادی را به دنبال دارد.
خلاصه داستان : در خلاصه داستان سریال آمده است: «از این به بعد، جسم و روح و روان تو مال منه…»