خلاصه داستان : پدربزرگ، معجونی می سازد تا سیاهی را از دل نارگیل خان و لنگه و لیوه بیرون کند. هاله نیز قصد دارد چیزی را از آزمایشگاه پدربزرگ بردارد. او نمی داند که این کارش چه خطراتی به همراه خواهد داشت.
خلاصه داستان : داستان نویسندهای است که آخرین رمان خود را مینویسد و در آن حقایق دردناکی در مورد زندگی شخصیاش برملا میکند. حقایقی که تا کنون مخفی مانده بودند.